نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 شهريور 1390برچسب:, توسط b6 |

کاریکاتورهایی با موضع داغ ازدواج به شرط رسم و رسوم

 

 

میدونم همگیمون یک رسم و رسومی واسه ازدواج داریم

امیدوارم فقط مثل اینا نباشه

واسه درک بهتر این رسم و رسوم ها برین ادامه مطلب


 



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 شهريور 1390برچسب:, توسط b6 |

شعر طنز و خنده دار عروسی !

آخر این هفته، جشن ازدواج ما به پاست / با حضور گرم خود، در آن صفا جاری کنید

ازدواج و عقد یک امر مهم و جدی است / لطفاً از آوردن اطفال، خودداری کنید

بر شکم صابون زده، آماده سازیدش قشنگ / معده را از هر غذا و میوه ای عاری کنید

تا مفصل توی آن جشن عزیز و با شکوه / با غذا و میوه ی آن جشن افطاری کنید

البته خیلی نباید هول و پرخور بود ها / پیش فامیل مقابل آبروداری کنید

 

 

میوه، شیرینی، شب پاتختی مان هم لازم است / پس برای صرفه جویی اندکی یاری کنید

گر کسی با میوه دارد می نماید خودکشی / دل به حال ما و او سوزانده، اخطاری کنید

موقع کادو خریدن، چرب باشد کادوتان / پس حذر از تابلو و ساعات دیواری کنید

هرچه باشد نسبت قومی تان نزدیک تر / هدیه را هم چرب تر، از روی ناچاری کنید

در امور زندگی، دینار اگر باشد حساب / کادو نوعی بخشش است، آن را سه خرواری کنید

گرم باید کرد مجلس را، از این رو گاه گاه / چون بخاری بهر تنظیم دما، کاری کنید

ساکت و صامت نباشید و به همراه موزیک / دست و پا را استفاده، آن هم ابزاری کنید

لامبادا، تانگو و بابا کرم یا هرچه هست / از هنرهاتان تماماً پرده برداری کنید

البته هرچیز دارد مرزی و اندازه ای / پس نباید رقص های نابه هنجاری کنید

حرکت موزون اگر در کرد از خود، دیگری / با شاباش و دست و سوت از او طرفداری کنید

کی دلش می خواهد آخر در بیاید سی دی اش؟ / با موبایل خود مبادا فیلمبرداری کنید

در نهایت، مجلس ما را مزین با حضور / بی ادا و منت و هر گونه اطواری کنید

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 17 تير 1390برچسب:, توسط b6 |

با کلیک بر روی عکس زیر سعی کن با موس دماغش رو لمس کنی

 

 

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 16 تير 1390برچسب:, توسط b6 |
یکی از صبح‌های سرد ماه ژانویه در سال ۲۰۰۷، مردی در متروی واشنگتن، ویولن می نواخت. او به مدت ۴۵ دقیقه، ۶ قطعه از باخ را نواخت.
در این مدت، تقریبا دو هزار نفر وارد ایستگاه شدند، بیشتر آنها سر کارشان می‌رفتند. بعد از سه دقیقه یک مرد میانسال، متوجه نواخته شدن موسیقی شد. او سرعت حرکتش را کم کرد و چند ثانیه ایستاد، سپس عجله کرد تا دیرش نشود.
۴ دقیقه بعد:
ویولنیست، نخستین دلارش را دریافت کرد. یک زن پول را در کلاه انداخت و بدون توقف به حرکت خود ادامه داد.
۵ دقیقه بعد:
مرد جوانی به دیوار تکیه داد و به او گوش داد، سپس به ساعتش نگاه کرد و رفت.
۱۰ دقیقه بعد:
پسربچه سه‌ساله‌ای که در حالی که مادرش با عجله دستش را می‌کشید، ایستاد. ولی مادرش دستش را محکم کشید و او را همراه برد. پسربچه در حالی که دور می‌شد، به عقب نگاه می‌کرد و ویولنیست را می‌دید. چند بچه دیگر هم کار مشابهی کردند، اما همه پدرها و مادرها بچه‌ها را مجبور کردند که نایستند و سریع
با آنها بروند.
۴۵ دقیقه بعد:
نوازنده بی‌توقف می‌نواخت. تنها شش نفر مدت کوتاهی ایستادند و گوش کردند. بیست نفر پول دادند، ولی به مسیر خود بدون توقف ادامه داند. ویولینست، در مجموع ۳۲ دلار کاسب شد.
یک ساعت بعد:
مرد، نواختن موسیقی را قطع کرد. هیچ کس متوجه قطع موسیقی نشد.
بله. هیچ کس این نوازنده را نمی‌شناخت و نمی‌دانست که او «جاشوآ بل» است، یکی از بزرگ‌ترین موسیقی‌دان‌های دنیا. او یکی از بهترین و پیچیده‌ترین قطعات موسیقی را که تا حال نوشته شده، با ویولن‌اش که ۳٫۵ میلیون دلار می‌ارزید، نواخته بود. تنها دو روز قبل، جاشوآ بل در بوستون کنسترتی داشت که قیمت هر بلیط ورودی‌اش به طور متوسط ۱۰۰ دلار بود.
داستان واقعی
این یک داستان واقعی است.
واشنگتن پست در جریان یک آزمایش اجتماعی با موضوع ادراک، سلیقه و ترجیحات مردم، ترتیبی داده بود که جاشوآ بل به صورت ناشناس در ایستگاه مترو بنوازد.
سؤالاتی که بعد از خواندن این حکایت در ذهن ایجاد می‌شوند:
در طول زندگی خود چقدر زیبایی  در اطرافمان بوده که از دیدن آنها غافل شده ایم و حال به جز خاطره ای بسیار کمرنگ چیزی از آن نداریم؟
به زیبایی هایی که مجبور به پرداخت هزینه برای آن ها نبوده ایم چقدر اهمیت داده ایم؟در تشخیص زیبایی های اطرافمان چقدر استقلال نظر داریم؟
تبلیغ زیبایی ها چقدر در تشخیص واقعی زیبایی توسط خودمان تاثیر گذار بوده؟(به عبارت دیگر آیا زیبایی را خودمان تشخیص میدهیم یا هیجان تبلیغات و قیمت آن؟؟؟!!!)و
نتیجه‌ای که از این داستان گرفته می‌شود:
اگر ما یک لحظه وقت برای ایستادن و گوش فرا دادن به یکی از بهترین موسیقی‌دان‌های دنیا که در حال نواختن یکی از بهترین موسیقی‌های نوشته شده با یکی از بهترین سازهای دنیاست، نداریم، …
پس:
از چند چیز خوب دیگر در زندگی‌مان غفلت کرده آیم؟؟؟؟
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 17 تير 1390برچسب:, توسط b6 |

[تصویر: qi1olsm4qegzttmofs6.jpg]

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 17 تير 1390برچسب:, توسط b6 |

 - رژین بهاری,عسل آریایی,سحر جوجو,مریم جوووون  ,آرمان جون,علیرضا نیستانی,فرناز ,آیلاررررر  ,شهرزاد آنتی پاف,رها بهاری,الناز د,متین ,مونایی ,ایمان کلاگر,شیدا شیدا,فریاد نیکان,غزل جون,نیلوفر کبیری,مهسا جیگیلی,رضا فرهادیان,

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 17 تير 1390برچسب:, توسط b6 |

اهل دانشگاهم روزگارم خوش نیست

ژتونی دارم..خرده عقلی ..سر سوزن شوقی.....

چرا منتظری برو ادامه مطلب...



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 17 تير 1390برچسب:, توسط b6 |

اونایی که عاشقن تا اخر میخوننش :d  ولی از شوخی گذشته شعر قشنگیه حتما رو ادامه مطلب کلیک کنید

بی تو مهتاب شبی.....



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 17 تير 1390برچسب:, توسط b6 |

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 17 تير 1390برچسب:, توسط b6 |

روی ادامه مطلب کلیک کنید
 



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 17 تير 1390برچسب:, توسط b6 |

http://persiafun.dalahooo.ir/pfun/90/3/mix5in1/759.jpg

http://persiafun.dalahooo.ir/pfun/90/3/mix5in1/1254.jpg

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 17 تير 1390برچسب:, توسط b6 |

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 17 تير 1390برچسب:, توسط b6 |

پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود.

تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود.

پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد:

پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم.

من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد.

من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی

دوستدار تو پدر

پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد:

پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن, من آنجا اسلحه پنهان کرده ام.

4 صبح فردا 12 نفر از مأموران FBI و افسران پلیس محلی دیده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند.

پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند؟

پسرش پاسخ داد: پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم.

نوشته شده در تاريخ شنبه 18 تير 1390برچسب:, توسط b6 |

 

ادامه مطلب برو و از اس ام اس ها لذت ببر



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ شنبه 18 تير 1390برچسب:, توسط b6 |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.